سر خاک ثریا ! / محمود بی وفا با دختر تاجر روی هم ریخت !

«هنوز چند روزی از پوشیدن لباس سربازی نگذشته بود می‌دانستم چشم به راهی در خانه دارم. ثریا تازه عروس بود و باید دوری من را تحمل می کرد. وقتی پذیرفت سر سفره عقد بنشیند، پدر و مادرش راضی نبودند و مرتب از بیکاری محمود، می‌نالیدند.

 می‌خواست کوتاهی‌های گذشته را جبران کند. باید پیروز می‌شد و سربلندی ثریا، برای او خیلی مهم بود. دوره آموزشی تمام نشده بود که با مرگ پدرش سیاه پوش شد. پدرش مغازه‌ بقالی داشت و محمود همیشه در آن جا پاتوق دوستانه راه انداخته بود.»

روز به روز بقالی از رونق افتاد تا این که محمود به خاطر سرپرستی مادرش کفالت گرفت و زودتر از موعد ازخدمت سربازی ترخیص شد و به خانه برگشت.

همه اعضای خانواده دور سفره نشسته بودند و ثریا از بازگشت شوهرش خوشحال بود که محمود چند بار سرفه‌ کرد و رو به خواهر و برادرانش گفت:« می‌خواهم رونق بقالی را به آن بازگردانم اما نیاز به یک وام دارم و می‌دانم دلتان مهربان‌تر ازآن است که بخواهید دست رد به سینه‌ام بزنید.»

محمود ,ثریا ,بقالی ,دختر تاجر ,ثریا محمود منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قرآن و اهل بيت رمزماندگاري هر روز بیا روانشناسی مینا فان ضربات e-moneyonline کادوبگیر cynthiajth95 rumah گروه آموزشی آلم | کنکور